من که بی تاب ترین شمع شب تار توام
دل و دین باخته ی چشم صدف وار توام
با " کلاف " آمده ام ؛ بر سر بازار دلت
دوست دارم که بدانند خریدار توام
خواب دیدم که در آغوش چمن هایی و من
غنچه ای واشده در دامن گلدار توام
نوبت خوردن فنجان نگاهت که رسید
داغ روی لبی از قهوه ی قاجار توام
گرچه دوری زمن و قسمت مان فاصله هاست
در دلم هستی و در "حسرت دیدار توام"
خواستی کوه تو باشم ؛ همه ی عمر ولی
من ترک خورده ترین سینه ی دیوار توام
علی اکبر سلطانی
─┅═ঊঈ❁❤️❁ঊঈ═┅─
درباره این سایت