محل تبلیغات شما


دردی که دارم می کشم درهر شب و روز
از زخم خنجرهای دنیای دغل بود
هر جا که دل وابسته تر می شد ، نگاهم
مغلوب باران های تند و بی محل بود

چوب فلک افتاده بر دستان تقدیر
عمری مرا میزد ، بفهمم فرصتی نیست
دیدم فرو می ریخت ؛ کوه سن و سالم
گفتم : که پای عشق باشد حسرتی نیست

ازروی" بام زندگی " تشت دل افتاد
دربند رسوایی شدم با بیقراری
گفتم : خلیلم باش امّا تو هنوزم
نمرودی و دل را به آتش می سپاری

می ترسم از کوچ ات ولی انگار باید
ییلاق و قشلاق تو را از سر بگیرم
مانند رود خشکسالی می شوم که
در آرزوی بارشی باید بمیرم !

علی اکبر سلطانی

نشستم عُمرم و یک کاسه کردم

... حسرت دیدار توام

ازروی" بام زندگی " تشت دل افتاد

دل ,تو ,، ,تشت ,زندگی ,بام ,تشت دل ,زندگی تشت ,بام زندگی ,را به ,دل را

مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین ارسال ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها