ای عشق ! در تجلی رویای من بسوز
ققنوس جان ! به حکم مداوای من بسوز
بی پرده باش ، باز کن آغوش خسته را
با کوله باری از غم فردای من بسوز
با دیدن خزان پریشان عمر من
گاهی به یاد فصل تماشای من بسوز
وقتی بیا که لهجه ی باران گرفته ای
بگذر، از آتش هجران و جای من بسوز
با میل خویش ظرف دلم را شکسته ام
پس بی بهانه در تب لیلای من بسوز
شمعم ولی ، به دور خودم پیله بسته ام
پروانه باش ، پای مدارای من بسوز !
علی اکبر سلطانی
===༺
، ,باران ,باش ,بسوزبا ,ای ,ی ,بیا که ,من بسوزبا ,که لهجه ,لهجه ی ,باران گرفته
درباره این سایت